وقتی باختم. "مسير" را يافتم!
در بزرگراه زندگی، همواره "راهت" "راحت" نخواهد بود...
هر"چاله ای" "چاره ای" به من آموخت...
دوباره فكر كن فرصت ها "دوبار" نميشوند...
برای جلوگيری از "پس رفت" پس، بايد "رفت"...پس" تنهایی "را ترجیح میدهم به "تن هایی "که روحشان با دیگریست..
سواد گوی
چشمان توست
و من سوار بر توسن خیال
بر دشت های مویت
حال چابک سواری دارم،
بی چوگان...
مـــــی بوسمت از راه دور..
هـــر شب،هر زمان كه دلم امانم را براي رسيدن به لبانت می برد.
مـــــی بوسمت از راه دور با قطره اشكي كه می آيد بی اختيار،
بی آنكه بدانـــی،بی آنكه بخـــواهی.
مـــرا حلال كن عزيزتريــنم....!
باران غریبانه می بارد و تو نیستی.
چه هوای دلگیریست وقتی شهر تنهایی ام
با قطره های باران چشمهایم از عطر یاد تو خیس می شوند
و زمزمه های دلتنگی ام
به گوش کوچه پس کوچه های دلم می رسد .
نمی دانم مسافر کدامین راه بوده ای
که دیر کرده ای ؟
نگاهت را که بر میگردانی
قبله ام تغییر می کند
کلماتم در هوایی مسموم
منتشر می شود
پیغمبر واژه های گمراه !
شعر آخرین معجزه ات نیست
در من بدم
این شب تاریک تر از آن است که درنگ کنی
عریان شو
لخت از نشانه های زمینی ات
چشمهایت تبلور عجیبی دارد
دلت را
این صنوبری ات را بگذار در دستهایم بماند
تو به رسالت ات ادامه بده
من با بتی که از تو ساختم
هدایت خواهم شد ... !
عادل دانتیسم
مقداری طناب در خانه هست...
تو بیا تا با هم بازی کنیم...
طناب را برای من بباف و دور گردنم بنداز...
منم برای تو سیگاری روشن میکنم و روی لبانت میگذارم...
تو صندلی زیر پایم را رها کن و منم برای تو فندک میزنم ...
من از این دنیا راحت میشوم و تو هم از من . . .
می نویسم که تو بخوانی
اما حیف !
دیگران عاشقانه های مرا میخوانند
و یاد عشق خودشان می افتند !
و تو ...
حتی نگاه هم نمیکنی ...!
ﮐــــــﺎﺵ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯿــــــﺪﯼ ... "
ﺑــــــﯽ ﺗــــــﻮ ﻟﺤﻈﺎﺗــــــﻢ " ﭼــــــﻪ ﺳﺨــــــﺖ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﻧــــــﺪ ...
ﻭﻣــــــﻦ ﺑــــــﺮﺍﯼ " ﺩﺍﺷﺘﻨــــــﺖ ..
" ﺑــــــﻪ " ﻣﻌﺠــــــﺰﻩ " ﺩﻝ ﺑﺴﺘــــــﻪ ﺍﻡ.!!!
تعداد صفحات : 2